۲۱۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴

چون خواهم با سگانش گرم سازم آشنائی را
رقیب از رشگ آرد در میان حرف جدائی را

ز گلشن می رود آن شوخ بی پروا و می ترسم
که با گل تازه سازد باز عهد بی وفائی را

نه از رحمست اگر آید بسر وقتم، که می خواهد
شوم گریان چو آرد بر زبان حرف جدائی را

شبی آن ماه طلعت گر شود محفل فروز من
کند در یوزه خورشید از چراغم روشنائی را

مبادا یابد از ذوق اسیری آگهی هرگز
گرفتاری که از دام تو می خواهد رهائی را

طبیب از خلق رسم مردمی خواهی چه حالست این
که از بیگانگان خواهی طریق آشنائی را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.