۲۵۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵

رفته عمر و نیم جانی مانده است
واپسی از کاروانی مانده است

در چمن در ره نشانی مانده است
خاربست آشیانی مانده است

میرود تا پر گشاید عندلیب
نه گلی نه گلستانی مانده است

چشمم از حسرت چو واپس ماندگان
در قفای کاروانی مانده است

زانهمه مرغان زرین آشیان
طایری در آشیانی مانده است

مانده داغ رفتگان در دل مرا
آتشی از کاروانی مانده است

کاست چون ماه نوم جسم و هنوز
جبهه ام بر آستانی مانده است

ناتوانی بین که چون شمع سحر
در بساطم نیم جانی مانده است

کشتی ما روزگاری شد طبیب
در محیط بیکرانی مانده است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.