۲۲۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷

از غم لیلی بوادی گرچه مجنون میگریست
گر رموز عشق دانی لیل افزون میگریست

رفته در محفل سخن از آتشین روئی که دوش
شمع را دیدم که از اندازه بیرون می گریست

خون از چشم آشنا میریخت در بزم وصال
وای بر بیگانه کانجا آشنا خون می گریست

آه درد آلود را در دل نهفتم شام هجر
آسمان از بسکه از بیم شبیخون میگریست

دیده خونبار ما بود آنکه در محفل طبیب
هر زمان در حسرت آن لعل میگون میگریست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.