هوش مصنوعی: شاعر در این متن از ناامیدی، درد عشق، و پایان یافتن صبر و توان خود سخن می‌گوید. او به از دست دادن امیدها، شکست‌های عاطفی، و نبودن چاره‌ای برای التیام دردهایش اشاره می‌کند. تصاویری مانند شکستن شیشه، نبودن گل در چمن، و پایان یافتن سنگ‌های صحرا نمادهایی از پایان راه و ناامیدی هستند.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عمیق عاطفی و فلسفی است که درک آن برای مخاطبان جوان‌تر ممکن است دشوار باشد. همچنین، مفاهیمی مانند ناامیدی و درد عشق نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد تا به درستی درک شود.

شمارهٔ ۱۸

ما را دگر زیار؛ تمنا نمانده است
چون طاقت تغافل بیجا نمانده است

دوران نگر که ساغر عیشم دهد کنون
کافتاده است شیشه وصهبا نمانده است

در راه عشق بسکه بپای دلم شکست
خاری دگر بدامن صحرا نمانده است

گریم اگر بطرف چمن جای گریه است
کان گل که بود بهر تماشا نمانده است

دست از شکست شیشه ما گو بدار چرخ
سنگی دگر بدامن صحرا نمانده است

زان در به عیش بسته که غم بسکه در دلم
پهلوی هم نشسته دگر جا نمانده است

تا کی طبیب رنج کشد در علاج من
چون دیگرم امید مداوا نمانده است
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.