۲۲۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸

ما را دگر زیار؛ تمنا نمانده است
چون طاقت تغافل بیجا نمانده است

دوران نگر که ساغر عیشم دهد کنون
کافتاده است شیشه وصهبا نمانده است

در راه عشق بسکه بپای دلم شکست
خاری دگر بدامن صحرا نمانده است

گریم اگر بطرف چمن جای گریه است
کان گل که بود بهر تماشا نمانده است

دست از شکست شیشه ما گو بدار چرخ
سنگی دگر بدامن صحرا نمانده است

زان در به عیش بسته که غم بسکه در دلم
پهلوی هم نشسته دگر جا نمانده است

تا کی طبیب رنج کشد در علاج من
چون دیگرم امید مداوا نمانده است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.