۲۳۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱

دیگر دلم خدنگ جفا رانشان شدست
جرمی ز من مگر بتو خاطرنشان شدست؟

بی وعده آمدی که زشادی شوم هلاک
دل در گمان که یار بمن مهربان شدست

پاکست دامنش ولی از اختلاط غیر
حق با دل منست اگر بدگمان شدست

تا بسته باز رخت سفر، در قفای یار
صد کاروان اشگ ز چشمم روان شدست

بی مهر دیگران ونکویان طبیب را
ترسم گمان کنند که چون دیگران شدست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.