۲۲۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۲

عشقم آتش زد و از وی اثری پیدا نیست
وه ازین آتش پنهان شرری پیدا نیست

بخدنگم چوزدی سینه گرمم مشکاف
که ز پیکان تو در دل اثری پیدا نیست

شمع آخر شد و پروانه ز پرواز نشست
چکنم آه شبم را سحری پیدا نیست

بخت بدبین که اسیریم بکاخی که درو
رخنه ای نیست هویدا و دری پیدا نیست

همه عشاق ز خونین جگرانند و چو من
زآنهمه عاشق خونین جگری پیدا نیست

رحمتی کن تو درین بادیه ای ابر عطا
بزلال تو زمن تشنه تری پیدا نیست

زورق افکندم و امید سلامت دارم
در محیطی که ز ساحل اثری پیدا نیست

تو چو خورشید جهانتابی و در کشور حسن
جلوه کن جلوه که چون تو دگری پیدا نیست

گشته سرگرم طواف حرم، آتش نفسی
که زمرغان حرم بال و پری پیدا نیست

بس گهر ریخته در مخزن اندیشه ولی
چون خیال تو گرامی گهری پیدا نیست

هر کسی کشت نهالی و بری داد طبیب
کشته ماست که او را ثمری پیدا نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.