۲۲۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰

ما وشکن دامی و فریاد و دگر هیچ
فریاد زبی رحمی صیاد و دگر هیچ

صیاد جفا پیشه اسیران قفس را
ایکاش دهد رخصت فریاد و دگر هیچ

در خلوت دل پرده نشین نیست بجز تو
آسوده در ین پرده پریزاد و دگر هیچ

از خاطر مجنون مطلب جز غم لیلی
شیرین بود اندیشه فرهاد و دگر هیچ

غم ماند و دل از جلوه حسن تو ز جا رفت
این سیل برد خانه ز بنیاد و دگر هیچ

ای آنکه ز خونین جگرانت خبری نیست
تا کی کنی از بلهوسان یاد و دگر هیچ

زان گه که طبیب انجمن افروز نشاطست
مائین و همین خاطر ناشاد و دگر هیچ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.