۲۲۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱

بگلشنی که زرویت نقاب می افتد
ز چشم شبنم او آفتاب می افتد

بحشر دیده بی اشگ را بهائی نیست
گهر ز قدر فتد چون ز آب می افتد

فریب وعده ات آبی نزد بر آتش دل
چو تشنه ای که بدام سراب می افتد

بغیر گلشن کویت طبیب راه بخست
اگر بخلد رود در عذاب می افتد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.