۲۲۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۶

از تو چون هر نفسم بر فلک افغان نرسد
که بدادم نرسی تا بلبم جان نرسد

هر چه در عرصه هستی است بپایان برسد
جز شب تیره هجران که بپایان نرسد

نیست یکشب که مرا اشگ جهان پیمانیست
نیست یکشب که مرا ناله بکیوان نرسد

ای که در طرف چمن گل بگریبان داری
از گلت کاش زیانی بگریبان نرسد

هوس بوسه ای از چشمه نوشی دارم
که بجان بخشی آن چشمه حیوان نرسد

من که باک از خطرم نیست از آن می ترسم
که بساحل رسدم کشتی و طوفان نرسد

هر که غلتید ازین غمزه بخون، می داند
که خدنگی بجگر کاوی مژگان نرسد

رسد این تازه غزل کاش بمشتاق طبیب
وای بر آن سخنی کوبسخندان نرسد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۵ - نوایی
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.