۲۳۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۶

گریه نتوانست غم را از دل بیتاب برد
کی تواند کوه را از جای خود سیلاب برد

از غمت ای گوهر نایاب در بحر وجود
سر فرو هر کس به جیب خویش چون گرداب برد

باده عشرت نمی نوشد ز جام آفتاب
هر که از پیمانه دل لذت خوناب برد

می توان برد از ریاضت در حریم وصل راه
رشته در آغوش گوهر ره زپیچ و تاب برد

بی تو در گلشن فغانم بسکه با غم آشناست
شبنم بیدار را در بستر گل خواب برد

دشمنان را دل مگر سوزد بحال من طبیب
روزگار آخر مرا از خاطر احباب برد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.