۲۲۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۴

من آن صیدم که از ضعفم نفس بیرون نمی آید
به جز آهی که آنهم از قفس بیرون نمی آید

نمی دانم که آسودست در محمل؟ همی دانم
که از پاس ادب بانگ جرس بیرون نمی آید

به گلزاری که بندم آشیان یا رب چه بختست این
کز آن گلزار غیر از خار و خس بیرون نمی آید

طبیب از آتش عشقت سراپا سوخت حیرانم
که از پای دلش خار هوس بیرون نمی آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۵
نظرها و حاشیه ها
ناشناس
۱۴۰۲/۲/۱۳ ۰۳:۲۵

دنیا کوچک تر از اونه که همه رو دوست نداشته باشیم...اما این سایش همواره دنبال آسایش بدهکارست