۲۱۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۸

در آن گلشن که گلچین در بروی باغبان بندد
نمی دانم بامید چه بلبل آشیان بندد

خدنگش رخنه ها در استخوانم کرد وحیرانم
که تا کی در کمینم آسمان زه در کمان بندد

چو شد بیرون ز کف فرصت چه کامی یابم از وصلش
زهی حسرت که نخل من ثمر فصل خزان بندد

حریم خاص عشقست این که از غیرت نگهبانش
زهر کس در گشاید بر رخش اول زبان بندد

طبیب خسته کی دل می تواند بر تو بست ای مه
که در کوی تو خود را برسگان آستان بندد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.