۱۹۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۴

تا بدلجوئی من لعل تو خندان نشود
خاطرم جمع از آن زلف پریشان نشود

افتد از آب چو گوهر ز صفا می افتد
جای رحمست بر آن دیده که گریان نشود

آنکه از محنت هجر تو مرا گریان کرد
دارم امید که از وصل تو خندان نشود

خاکبازی برهت نیست مسلم بکسی
که بخاک از ستم عشق تو یکسان نشود

نیست بخشش هنر مرد سخاپیشه طبیب
کرم آنست که شرمنده احسان نشود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.