هوش مصنوعی: شاعر در این متن از عشق و دل‌باختگی خود سخن می‌گوید. او خود را مفلس و غرقه در ساحل عشق معشوق می‌داند و از نگاه کردن به محفل معشوق راضی است. شاعر از دوری و هجران رنج می‌برد و حتی مرگ را به آلوده شدن دامن قاتل ترجیح می‌دهد. او عشق خود را بی‌نظیر و یافتن معشوقی مانند معشوق خود را دشوار می‌داند.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عاشقانه عمیق و گاه غمگین است که درک آن برای مخاطبان جوان‌تر ممکن است دشوار باشد. همچنین، برخی از اشارات مانند مرگ و خون ممکن است برای کودکان مناسب نباشد.

شمارهٔ ۱۰۱

سوی تو عجب نیست اگر میکشدم دل
من مفلس و تو گنجی و من غرقه تو ساحل

در محفل خاصت اگرم بار نبخشی
کافیست مرا رخصت نظاره محفل

ما بار اقامت بچه امید گشائیم
بستند رفیقان چو ازین مرحله محمل

آن به که نبویند بجز سوختگانش
آن گل که پس از مرگ مرا میدمد از گل

اندیشه ام از کشته شدن نیست مبادا
از خون من آلوده شود دامن قاتل

صد بنده ترا یافت شود همچو من آسان
یک خواجه مرا یافت شود همچون تو؟ مشکل

دیوانه آن زلفم و از طره مشگین
بر پای دلم به که گذارند سلاسل

عمریست بجانست طبیب باز غم هجران
ایکاش شود از دم شمشیر تو بسمل
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.