۱۸۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۲

چه خواهد شد اگر سلطان دهد گوشی بفرمانم
که عمری شد که من بر درگهش از داد خواهانم

ملک آسوده در خلوت چه می داند چه می آید
زاستغنای دربان وتغافلهای خاصانم

در آن گلشن که هر کس گل بدامن می رود آنجا
سرت گردم، چرا دادی بدست خار دامانم

دریغ از من مدارای ابر رحمت رشحه فیضی
بود روزی گل امید گردد خار حرمانم

بآن چشمی که می باید بزاغ کج نوا بینی
مبین سویم که من خوش نغمه مرغ این گلستانم

مرنجان دل اگر خندان مرا در انجمن بینی
اگر در ظاهرم خندان ولی در پرده گریانم

بیا ای بیوفا یک ره بخاک من گذاری کن
چو اکنون از جفا کردی بخاک راه یکسانم

درون سینه ام جا کرده از بس شور عشق او
فرو ریزد بسان شمع آتش در گریبانم

مده پندم طبیب اکنون که عشقم دل ربود از کف
دریغا رفت آن عهدی که دل بودی بفرمانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.