۱۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۴

مپسند از درت ای دوست غمین برخیزم
نه چنان آمده بودم که چنین برخیزم

ای خوش آن لحظه که در بزم نشست تو و من
پی خدمت چو غلامان ز کمین برخیزم

هر که برخاست ز کوی تو پشیمان گردید
بچه امید من خاک نشین برخیزم

منم آن صبح سعادت که از آن خواب گران
نگران بر رخت ای ماه جبین برخیزم

دم آخر مرو از دیده که من از سر جان
بامید نگه بازپسین برخیزم

بودم راه اگر در حرم وصل طبیب
می توانم ز سر خلد برین برخیزم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.