هوش مصنوعی:
شاعر در این متن از عشق و ارادت خود به معشوق سخن میگوید و بیان میکند که چگونه حاضر است برای دیدار و خدمت به معشوق از هر چیزی بگذرد. او از لحظات خوشی که با معشوق داشته یاد میکند و اظهار میدارد که هر کس از کوی معشوق برخاسته، پشیمان شده است. شاعر خود را مانند صبح سعادتی میداند که از خواب گران بیدار شده و به سوی معشوق میشتابد. در پایان، او از معشوق میخواهد که از نظرش دور نشود، زیرا او با امید به دیدار دوباره از جان خود میگذرد.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارهها و تشبیههای پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری و ادبی دارد.
شمارهٔ ۱۰۴
مپسند از درت ای دوست غمین برخیزم
نه چنان آمده بودم که چنین برخیزم
ای خوش آن لحظه که در بزم نشست تو و من
پی خدمت چو غلامان ز کمین برخیزم
هر که برخاست ز کوی تو پشیمان گردید
بچه امید من خاک نشین برخیزم
منم آن صبح سعادت که از آن خواب گران
نگران بر رخت ای ماه جبین برخیزم
دم آخر مرو از دیده که من از سر جان
بامید نگه بازپسین برخیزم
بودم راه اگر در حرم وصل طبیب
می توانم ز سر خلد برین برخیزم
نه چنان آمده بودم که چنین برخیزم
ای خوش آن لحظه که در بزم نشست تو و من
پی خدمت چو غلامان ز کمین برخیزم
هر که برخاست ز کوی تو پشیمان گردید
بچه امید من خاک نشین برخیزم
منم آن صبح سعادت که از آن خواب گران
نگران بر رخت ای ماه جبین برخیزم
دم آخر مرو از دیده که من از سر جان
بامید نگه بازپسین برخیزم
بودم راه اگر در حرم وصل طبیب
می توانم ز سر خلد برین برخیزم
وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.