۱۸۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۱

ز بیدادت ننالد چون دل من؟
که هر دم می کنی در خون دل من

ندانستی دلم را قدر و بسیار
بجوئی و نیابی چون دل من

تو معشوقی سزد شادان دل تو
منم عاشق سزد محزون دل من

تو ساغر می کشی با غیر و غافل
که حسرت می کشد در خون دل من

چه ساغرهای حسرت زد شب هجر
به یاد آن لب میگون دل من

مروت نیست ورنه برقی از آه
زدی در خرمن گردون دل من

دلم آمد به تنگ از سینه ای کاش
فتد زین کنج غم بیرون دل من

طبیب آن باده ام در ده که سازد
به یک پیمانه دیگرگون دل من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.