۱۷۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۳

خفتن نتوان درین گلستان
از ناله ی شب نخفته مرغان

ای شب نه غم منی خدا را
تا چند نمی‌رسی به پایان

من مانده و همرهان روانه
من خفته و کاروان شتابان

هستم ز تو من به جان خریدار
دردی که نمی‌رسد به درمان

جویند و چه سود چون نیابند
روزی که شوم ز دیده پنهان

من گریه‌کنان نشسته غمگین
تو خنده‌زنان گذشته شادان

دردی دارم طبیب کآن را
نتْوان گفت و نهفت نتوان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.