۱۹۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۵

جانا در انتظار تو شد روزگار من
و آن انتظار هیچ نیاید به کار من

بهر تسلیم بود این بس که آورد
گاهی مرا به یاد، فراموش کار من

شاید مرا بیاد تو آرد درین چمن
مشت پری که مانده به جا یادگار من

فرخنده طایری ز ریاض محبتم
بر خویشتن به بال که کردی شکار من

از ساغر نشاط مده باده ام که نیست
جز خون دل طبیب می خوشگوار من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.