هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از غم و اندوه ناشی از فراق یار می‌گوید و جهان را بدون معشوق تاریک و بی‌معنا می‌بیند. او خود را مانند یعقوبی می‌داند که چشمش از گریه تار شده و مانند شمعی سوخته در کنار مزار است. بلبلان نیز در نبود یار، افسوس می‌خورند و طبیب از ضعف، نقش قدمش را بر زمین گذاشته است.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عاشقانه و استفاده از استعاره‌های ادبی ممکن است برای کودکان قابل درک نباشد.

شمارهٔ ۱۴۰

دارم به چمن چه کار، بی تو
نشناسم گل زخار، بی تو

فریاد که خوش فرو گرفته
ما را غم روزگار بی تو

یعقوب صفت جهان روشن
در چشم منست تار بی تو

چون دیده ی روز نیست چشمم
وقف ره انتظار بی تو

چون شمع سر مزار، گیرم
از بزم طرب کنار بی تو

دارد بلبل هزار افسوس
در هر سر شاخسار بی تو

چون نقش قدم طبیب از ضعف
افتاده به رهگذار بی تو
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۶
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.