۲۰۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۰

دارم به چمن چه کار، بی تو
نشناسم گل زخار، بی تو

فریاد که خوش فرو گرفته
ما را غم روزگار بی تو

یعقوب صفت جهان روشن
در چشم منست تار بی تو

چون دیده ی روز نیست چشمم
وقف ره انتظار بی تو

چون شمع سر مزار، گیرم
از بزم طرب کنار بی تو

دارد بلبل هزار افسوس
در هر سر شاخسار بی تو

چون نقش قدم طبیب از ضعف
افتاده به رهگذار بی تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.