۲۱۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۲

از نفس گرم من عالمی افروخته
می نگرم هر کرا ز آتش من سوخته

داغ غم تو بدل موسم پیری رسید
صبح دمید و هنوز شمع من افروخته

بهر شهانست گنج خاص خودم آنکه هست
مخزن صد گوهر این جان غم اندوخته

ماه و ره بندگی، خواجه مزن طعنه ام
بر قدم این جامه را دست قضا دوخته

عشق در آن وادیم سوخت که از رهروان
تو ده خاکستری هر قدم اندوخته

جان اسیران که سوخت باز؟ کز آن صیدگاه
آید وآرد نسیم بال و پر سوخته

گو منما رخ بمن حاجت نظاره نیست
شوق تو در دیده ام بس نگه اندوخته

خنده ترا و مرا گریه بود خوش، که داد
آنکه ترا خنده یاد، گریه ام آموخته

نور محبت طبیب از دل بی غم مجوی
کی دهدت پرتوی شمع شب افروخته
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.