۱۷۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۳

آرد شبیخون چون هجرت ای ماه
گیرد بلندی شبهای کوتاه

مجنون محزون گریان بوادی
لیلای سرخوش خندان بخرگاه

از میوه تو ای نخل سرکش
ما را چه حاصل با دست کوتاه

مگشای محمل درین گذرگه
کشتی میفکن در این خطرگاه

گر زلتی رفت با دوست میگوی
ورحاجتی هست از دوست میخواه

گریان تو منشین بنگر درین باغ
خندیدن گل بر عمر کوتاه

گویا که دارد پیغام و صلی
پیکی شتابان می آید از راه

تو مست خواب و از یارب من
آمد بیارب مرغ سحرگاه

کاهید جان را عشق طبیبم
آگاهیش نه زین عشق جانکاه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.