۱۸۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۸

از باده عشرت تو و رخسار چو ماهی
وز شرم محبت من و دزدیده نگاهی

عادت بستم کردی و ترسم که مبادا
وقتی ز دل سوخته ای سرزند آهی

گر عشق تو بگداخت تنم را عجبی نیست
با شعله آتش چکند مشت گیاهی

آن بلبل خونین جگرم من که درین باغ
جز بال و پر سوخته ام نیست پناهی

در بادیه عشق بجائی نبری راه
تا در گرو دوری ونزدیکی راهی

دیگر دل پر داغ طبیب از که غمین است؟
کز جوش سرشگم نبود فرصت آهی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.