۲۰۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۰

بصید جسته از دامی چه خوش میگفت صیادی
که از دام علایق گر توانی جست، آزادی

تو با بیگانگان بنشین بعشرت کز غم آزادی
که با غم آشنایان را نباشد خاطر شادی

من آن روزی ز شهد عشق شیرین کام گردیدم
که در این بیستون نه خسروی بود ونه فرهادی

بحرمان دل حسرت نصیبم گو بهار آمد
بهر گلشن که دیدم قمریی یاسر و آزادی

زهجر عافیت دشمن، بگردون رفت فریادم
تو بی پروا نشد یکشب دهی گوشی بفریادی

ز لعلت خواستم کامی کنم حاصل ندانستم
که دارد در میان چشمت ز مژگان تیغ بیدادی

حیاتی در گذر دارم وداعی در نظر دارم
فغانی با اثر دارم تو هم ای گریه امدادی

چه سود اوراق عمر تو طبیب از خنده غفلت
درین گلشن برنگ گل که بر باد فنا دادی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.