۱۷۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۷

دلی دارم که دارد اضطرابی
چو آن ماهی که دور افتد ز آبی

کبابم دل شرابم خون دل بس
نمی خواهم شرابی و کبابی

برآرم خفتگان را هر شب از خواب
تو شب آسوده در بستر بخوابی

ندارد سخت جانی همچو من یاد
از آن کرد آسمانم انتخابی

برآرد چون کرم از آستین دست
گناهی کرده باشم یا ثوابی

چو آید پای رحمت در میانه
چه حشری چه حسابی چه کتابی

طبیب خسته را گفتی کجا شد
شنیدم ناله ای دوش از خرابی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.