۲۰۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱

دلم عشق تو را چون جان نهان داشت
مسوز آن دل که عشقت را چو جان داشت

به چشمم عشق تو خوش لقمه ای بود
چو خوردم استخوان اندر میان داشت

زبانم سوخت چون نام غمت برد
تو گفتی نامش آتش در دهان داشت

تو را دل چرب مرغی دید و نشنید
که غم بر شاخ مرغت آشیان داشت

نهادم نام عشقت سود دارو
ولی ناخورده جانم را زیان داشت

چه گویم خشک جانی رفت از آن کس
که در عالم ز خشک و تر همان داشت

مجیر از غمزه ی شوخت بدان جست
که خون آلوده تیری در کمان داشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.