هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و درد ناشی از آن سخن می‌گوید. او از عشق به معشوق و رنج‌هایی که به خاطر این عشق متحمل شده، صحبت می‌کند. شاعر از اشک‌هایش، دل‌سوختگی‌اش و آرزوی دیدن معشوق می‌گوید و بیان می‌کند که حتی خیال معشوق نیز او را آرام می‌کند. او از غم عشق و تأثیر آن بر زندگی خود می‌نالد.
رده سنی: 16+ این شعر حاوی مفاهیم عمیق عاطفی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از اصطلاحات و مفاهیم شعری کلاسیک نیاز به سطحی از بلوغ فکری و ادبی دارد.

غزل شمارهٔ ۵۳۲

خبرت هست که خون شد جگرم
وز می عشق تو چون بی خبرم

زآرزوی سر زلف تو مدام
چون سر زلف تو زیر و زبرم

نتوان گفت به صد سال آن غم
کز سر زلف تو آمد به سرم

می‌تپم روز و شب و می‌سوزم
تا که بر روی تو افتد نظرم

خود ز خونابهٔ چشمم نفسی
نتوانم که به تو در نگرم

گر به روز اشک چو در می‌بارم
می‌بر آید دل پر خون ز برم

چون نبینم نظری روی تو من
به تماشای خیال تو درم

گر نخوردی غم این سوخته دل
غم عشق تو بخوردی جگرم

چند گویی که تو خود زر داری
پشت گرمی تو غمت را چه خورم

دور از روی تو گر درنگری
پشت گرمی است ز روی چو زرم

روی عطار چو زر زان بشکست
که زری نیست به وجه دگرم
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مسدس مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۳۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.