هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از درد عشق و سوز دل خود می‌گوید. او از این که عشق، تعادل روحی و جسمی‌اش را بر هم زده، متحیر است و از این که معشوق او را کشته اما خودش از معشوق خجل است، سخن می‌گوید. شاعر همچنین از بی‌عدالتی و نبود گواه برای دردهایش شکایت می‌کند و در نهایت، جان خود را مرغی می‌داند که در قفس دنیا گرفتار شده است.
رده سنی: 16+ این شعر دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی احساسی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند رنج و شکایت ممکن است برای سنین پایین‌تر قابل درک نباشد.

غزل شمارهٔ ۵۴۴

دل و جانم ببرد جان و دلم
بی دل و جان بماند آب و گلم

متحیر شدم نمی‌دانم
کین چه درد است در نهاد دلم

این قدر آگهم کز آتش عشق
آتشین شد مزاج معتدلم

چون بود کشته از کشنده خجل
کو مرا کشت و من ازو خجلم

بحلی خواستم چو خونم ریخت
و او ز غیرت نمی‌کند بحلم

سجلی ساختم به خونم لیک
نیست یک تن گواه بر سجلم

جان عطار مرغ دنیا نیست
گو برآی از نهاد محتملم
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۴۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.