هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و رنج‌های ناشی از آن سخن می‌گوید. او از ساقی می‌خواهد که مدام به او می بنوشاند تا از درد عشق رهایی یابد. شاعر خود را درگیر عشق و رنج‌های آن می‌بیند و از این که بین زاهد و رند سرگردان است، اظهار ناراحتی می‌کند. او از زندگی خود ناراضی است و آرزو می‌کند که مانند شمع بسوزد و از این رنج‌ها رها شود.
رده سنی: 16+ متن شامل مفاهیم عمیق عرفانی و عشقی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و مفاهیم پیچیده‌ای مانند رنج عشق و سوختن مانند شمع نیاز به بلوغ فکری و تجربه بیشتری دارد.

غزل شمارهٔ ۵۴۶

کجایی ساقیا می ده مدامم
که من از جان غلامت را غلامم

میم در ده تهی دستم چه داری
که از خون جگر پر گشت جامم

چه می‌خواهی ز جانم ای سمن بر
که من بی روی تو خسته روانم

چو بر جانم زدی شمشیر عشقت
تمامم کن که رندی ناتمامم

گهم زاهد همی خوانند و گه رند
من مسکین ندانم تا کدامم

ز ننگ من نگوید نام من کس
چو من مردم چه مرد ننگ و نامم

ز من چو شمع تا یک ذره باقی است
نخواهد بود جز آتش مقامم

مرا جز سوختن کاری دگر نیست
بیا تا خوش بسوزم زانکه خامم

دل عطار مرغی دانه چین است
دریغ افتد چنین مرغی به دامم
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۴۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.