۲۹۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۹۷

تا به دام عشق او آویختیم
جان و دل را فتنه‌ها انگیختیم

دل چو در گرداب عشقش اوفتاد
تن فرو دادیم و در نگریختیم

بس که اندر وادی سودای او
خون دل با خاک ره آمیختیم

خاک پای او به نوک برگ چشم
گاه می‌رفتیم و گه می‌بیختیم

چون نیامد بر سر غربیل هیچ
پای در گل خاک بر سر ریختیم

گرچه ما زیرک ترین مرغی بدیم
لیک در دامش به حلق آویختیم

همچو عطاری ز شوق روی او
صورتش با روی جان انگیختیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۹۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.