۲۹۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۹۸

تا به عشق تو قدم برداشتیم
عقل را سر چون قلم برداشتیم

چون دم ما سخت گیرا شد به عشق
پردهٔ هستی به دم برداشتیم

در جهان جان حقیقت‌بین شدیم
وز جهان تن قدم برداشتیم

چون درآمد عشق و جان را مست کرد
ما به مستی جام جم برداشتیم

بر جمال ساقی جان زان شراب
شادی افزودیم و غم برداشتیم

پس دل خود همچو مستان خراب
از وجود و از عدم برداشتیم

در خرابی همچو عطار از کمال
گنج راحت بی الم برداشتیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۹۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.