۱۷۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۷

ای بند بلا دیده و از بند بجسته
مردانه شده آمده بر شهر خجسته

بنشین و طرب کن بمین و مطرب و معشوق
کز جستن تو هست عدو زار نشسته

از دست عدو راست چنان آمده اینجا
کز دست رود باز گرسنه سوی مسته

مات از قبل خویش بدست نسپردیم
یزدان جهان داد بما باز بدسته

خود کردی شیری و دلیری که بجستی
جز تو بجهان نیست کس آنجای بجسته

نگشاد در شادی تا تو نگشادی
کز بستن تو بود در شادی بسته

زانست قوی شیر بگردون که بهرگاه
از خود بتن خویش رسولست فرسته

آنکس که نمی خواست شکسته دل تو شاد
از گرز تواش زود شود پشت شکسته

آن باد پس رنجت و آن باد پس غم
خصمان همه آواره و ضدان همه خسته
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.