هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و غنایی، بیانگر احساسات شاعر نسبت به معشوق است. او زیبایی معشوق را با عناصر طبیعی مانند ماه، خورشید و بنفشه مقایسه میکند و از عشق و دلباختگی خود میگوید. شاعر همچنین از درد فراق و غمهای عاشقی سخن میگوید و در نهایت به امید وصال معشوق دل میبندد.
رده سنی:
16+
متن حاوی مفاهیم عاشقانه و احساسی عمیق است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال قابل درک نباشد. همچنین، برخی از اصطلاحات و تشبیهات به سطحی از بلوغ فکری و عاطفی نیاز دارند.
شمارهٔ ۱۲۵
بر وی تو بروشنی از مهر و ماه به
زلفین تو ببوی ز مشک سیاه به
تو چون بنفشه ای و دگر نیکوان چو کاه
دانی هر آینه که بنفشه ز کاه به
گر من دل کسی بنوازم مشو ز جای
کاندر جهان مرا همه کس نیکخواه به
هرچند نیکوان جهان با منند پاک
نزدیک من تو از همه جائی و جاه به
هستند بر سپهر فراوان ستارگان
لیکن بمرتبت توئی از مهر و ماه به
هرچند عاشقم دل عاشق نگاه دار
زیرا که داشتن دل عاشق نگاه به
کاین عاشقی چو بازی شطرنج هندویست
گاهی بود بلعب پیاده ز شاه به
آمد رسول آن بت آزاده
آن زلف پر ز چین و پری زاده
ای من سپرده دل بمهر او
او جان و دل بصحبت من داده
گفتم که یاد ناری بیدلی را
همچون تو در بلای غم افتاده
بند خطش گشادم و کرد بر من
از چشم چشمه خون بگشاده
گشتم نوان چو مردم بیچاره
کردم سرشک دیده چو بیجاده
دادم جواب و گفتم هستم من
او را بجان مال و دل ایستاده
زان کار دیر شد که فلک پیشم
هر روز بود شغلی بنهاده
رستم ز شغلهاش بجان رستم
هستم بخواستاریش آماده
ساده کنم دلم ز غمان هزمان
بر من جهان شود بخوشی ساده
گر شعر خوش نیامد معذورم
کم طبع خوش نباشد بی باده
زلفین تو ببوی ز مشک سیاه به
تو چون بنفشه ای و دگر نیکوان چو کاه
دانی هر آینه که بنفشه ز کاه به
گر من دل کسی بنوازم مشو ز جای
کاندر جهان مرا همه کس نیکخواه به
هرچند نیکوان جهان با منند پاک
نزدیک من تو از همه جائی و جاه به
هستند بر سپهر فراوان ستارگان
لیکن بمرتبت توئی از مهر و ماه به
هرچند عاشقم دل عاشق نگاه دار
زیرا که داشتن دل عاشق نگاه به
کاین عاشقی چو بازی شطرنج هندویست
گاهی بود بلعب پیاده ز شاه به
آمد رسول آن بت آزاده
آن زلف پر ز چین و پری زاده
ای من سپرده دل بمهر او
او جان و دل بصحبت من داده
گفتم که یاد ناری بیدلی را
همچون تو در بلای غم افتاده
بند خطش گشادم و کرد بر من
از چشم چشمه خون بگشاده
گشتم نوان چو مردم بیچاره
کردم سرشک دیده چو بیجاده
دادم جواب و گفتم هستم من
او را بجان مال و دل ایستاده
زان کار دیر شد که فلک پیشم
هر روز بود شغلی بنهاده
رستم ز شغلهاش بجان رستم
هستم بخواستاریش آماده
ساده کنم دلم ز غمان هزمان
بر من جهان شود بخوشی ساده
گر شعر خوش نیامد معذورم
کم طبع خوش نباشد بی باده
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: قطعه
تعداد ابیات: ۱۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.