۱۷۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۴

شاه زمینی و پادشاه زمانی
جز بفریدون با هیچ خلق نمانی

جد تو گرچه جهان بپیری بگشاد
تو بگشادی همه جهان بجوانی

جان ولی را همه سلامت و سودی
جسم عدو را همه بلا و زیانی

آن را کش مال خویش روزی باشد
میل ندارد بگنجهای نهانی

عمر بشادی و خرمی گذراند
دائم چو نان که تو همی گذرانی

بخشش و بخشایش است کار تو دائم
زانکه همه رازهای گیتی دانی

جشن خزانست و وقت خون رزانست
خون رزان خور بیاد جشن خزانی

کنون چون به باغ اندرون بگذری
بجز نار و سیب و بهی ننگری

بهم ساخته سیب سرخ و سپید
چو مریخ پیوسته با مشتری

هوا گشت چون نیلگون پرنیان
زمین گشت چون سبز گون ششتری

ز نیلوفر و گل بدل دادمان
می و زعفران چرخ نیلوفری

شده بلبل از باغ و با او شده
گل تازه و ارغوان طری

سیه پوش زاغ آمده با فغان
چو بدخواه شاه جهان لشگری

بملک اندرون جاودان زنده باد
تن از رنج خالی دل از غم بری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.