۳۱۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۱۱

چون زلف تاب دهد آن ترک لشکریم
هندوی خویش کند هر دم به دلبریم

چون زلف کافر او آهنگ دین کندم
در حال بند کند در دام کافریم

مویی اگر همه خلق در من نگه نکنند
مویی تمام بود زان زلف عنبریم

ای ساقی از می عشق دلقم بشو و بیا
چون دلق زرق من است چند از سیه گریم

تا کی ز رد و قبول دردی بیار که من
مست ملامتیم رند قلندریم

تا کی ز روی و ریا بت ساختن ز هوا
زین پس به بتکده‌ها مرد مقامریم

گر دی به صومعه در، مرد خلیل بدم
امروز پیش مغان چون گبر آزریم

گرچه به صورت تن، از مؤمنان رهم
لیکن ز روی یقین گبرم چو بنگریم

عطار تا که نهاد در راه فقر قدم
کرد آن حقیقت فقر از جان و دل بریم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۱۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.