۱۸۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹

خیزید و می آرید که هنگام بهار است
رخسار عروسان چمن همچونگاراست

آن شاخ که بُدعور کنون ملحم پوش است
و آن دست که بد ساده کنون سرّعذاراست

در دامن گلزار صبا مدخنه سوز است
در چهره ی نیلوفر حوض آینه داراست

گل باز قبا پوش شد و لاله گله دار
این چیست همه خلعت سلطان بهاراست

مرد از می صافی نه نشیند به چنین وقت
هر سر که زجام هوسی جفت خماراست

خرم دل آن کس که دلی دارد و یاری
بیچاره اثیر است که بس بی دل و یار است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.