۲۲۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۱

حسن رویش دیده پرخون میکند
عقل واقف نیست تا چون میکند

آب میگیرد ز رویش چشم و پس
عکس او آن آب گلگون میکند

دست حسنش ماه را گیسو کشان
از بساط چرخ بیرون میکند

جمله تلقین رخ و زلفین اوست
چرخ هر بیداد کاکنون میکند

عین بیدادی است در دور غمش
هرکه آه از جور کردون میکند

عقل را چون ابلهان در شیشه کرد
چشم او یا رب چه افسون میکند

ظلم جزعش آشکارست آن بگوی
لعل متواریش هم خون میکند

از جهان هر چند جورش بر من است
گو بکن زیرا که موزون میکند

گفت زر و سیم، گفتم روی و اشک
گفت این وجهم چو قارون میکند

نیک ادائی رفت اثیرا کم مپیچ
تا مراعات تو افزون میکند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.