۱۷۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۹

جان نقش رخ تو بر بصر دارد
تن نیز غم تو بر جگر دارد

من خاک دل خودم که از عزت
خاک قدم تو تاج سر دارد

در خدمت تو زمانه معذور است
کز رحمت خویش بیشتر دارد

هر کاو رخ و زلف آنچنان بیند
کی دل دهدش که دیده بر دارد

پیش تو ز جان خبر نمیدارم
بررس ز خیال گاو خبر دارد

حال دل من ز من چه پرسی
زلف تو جواب خود ز بردارد

گر مینهدت اثیر می بینی
تن نه که از این دو صد دگر دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.