۱۶۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۳

پایه حسن تو آفتاب ندارد
مایه ی زلف تو مشکناب ندارد

مستی چشم خوش تودید چو نر گس
گفت که دارد خمار و خواب ندارد

ساغر لاله نمونه دهن توست
لیک چه سود است چو نشراب ندارد

نایب رخسار توست آتش لیکن
او همه رنگ است و هیچ آب ندارد

ماه که باشد که در برابر رویت
چهره ز تشویر در نقاب ندارد

عقل که مفتی است در ممالک دوران
مشکل زلف تو را جواب ندارد

چرخ چه گوید که پیش موکب حسنت
غاشیه بر دوش آفتاب ندارد

این همه را باز گوی با غم هجران
تا که مرا بیش در عذاب ندارد

منقطع است آنکه چون اثیر در این ره
رخت خطا بر خر صواب ندارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.