۱۵۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۹

مرا براین نسزاید که از تو باشم دور
مکن مکن که نئی در هلاک من معذور

چه کرده ام که چنین رفته ئی زمن درخط
چه کرده ام که چنین کرده ئی مرا مهجور

امید من مکسل ز آن دولاله سیراب
خمارمن مشکن زان دونرگس مخمور

در آرزوی تو جانم بلب رسید کنون
دگر چه ماند نگوئی تو برتن رنجور

امید روز بهی چون بود مرا در عشق
نه وصل یار مساعد نه من بهجر صبور

در آرزوی تو دردی که در دل است مقیم
دوای آن نبود جز که دیدن دستور

فلک به چشم تغیر نگاه کرد بمن
بدان نظر که بود لعن در حق مسطور

غم چو طوق گلوگیر شد عجب مشمر
اگر بطاق در افکنده ام حدیث سرور

فلک ز سخت گمانی که هست بر همه کس
همی بتیر نشاید زدن دل مسرور

سبب کمال من آمد قصور حال مرا
بلی عجب نبود زان سوی کمال قصور

منم زیان رده ی شرمسار خشم آلود
بدست چرخ مقامر چو مردم مقهور

دلم بری و نپرسی زهی ز من فارغ
جفا کنی و نترسی زهی بخود مغرور

چو آتشم چه، بطباخی مزاج سخن
ضمیر من ننهد آفتاب را مجرور

مرا چه طرفه بیانی است همچو جان شیرین
ولی حلاوت آن کرده عالمی پر شور
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.