۱۵۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۵

ای ز تو بر هر دماغی صد هوس
وز وصالت خود نشان نادیده کس

چیست جز غم با دل من هم نشین
کیست جز درد تو با جان هم نفس

تیز بازاری و چون تو شکری
در مه دی هم نمانده بی مکس

تا غمت شحنه است در شهر وجود
فتنه بر تخت است و عدل اندر جرس

یک لقب برناید از دیوان تو
هیچکس را در جهان جز هیچکس

تحفه ئی میخواست عشقت گفتمش
نیست حالی جز به جانم دسترس

خنده ئی زد گفت مرغی چون اثیر
غبن باشد که به پرّد از قفس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.