۳۰۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۵۸

زلف به انگشت پریشان مکن
روی بدان خوبی پنهان مکن

طرهٔ مشکین سیه رنگ را
سایهٔ خورشید درافشان مکن

از سر بیداد سر سروران
در سر آن سرو خرامان مکن

عاشق دل سوخته را دست گیر
جان و دلم بی سر و سامان مکن

چون بر ما آمده‌ای یک زمان
حال دل خسته پریشان مکن

در بر ما یک نفس آرام گیر
از بر ما قصد شبستان مکن

بی رخ خود عالم همچون بهشت
بر من دل سوخته زندان مکن

بر تو چو عطار جفایی نکرد
آنچه ز تو آن نسزد آن مکن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۵۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.