هوش مصنوعی: شاعر در این متن از تحول درونی خود سخن می‌گوید. او که روزی زاهد و سجاده‌نشین بوده، اکنون در بتکده‌ی جان خود، نه کفر می‌بیند و نه ایمان. او از حالتی سرگشته و درمانده سخن می‌گوید و از این که نه بنده است و نه آزاد. شاعر با دل خود گفت‌وگو می‌کند و از این که درونش کفر نهفته است، اعتراف می‌کند.
رده سنی: 18+ متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد. همچنین، موضوعاتی مانند شک و تردید در ایمان و تحول درونی ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر پیچیده و سنگین باشد.

غزل شمارهٔ ۶۶۱

ترسا بچه‌ای ناگه چون دید عیان من
صد چشمه ز چشم من بارید روان من

دی زاهد دین بودم سجاده نشین بودم
امروز چنان دیدم زنار میان من

سجاده به می داده وز خرقه تبرایی
نه کفر و نه ایمانی درمانده ز جان من

نه بنده نه آزادم نه مدت خود دانم
این است کنون حاصل در بتکده جان من

با دل گفتم ای دل زنهار مشو ترسا
در حال دل خسته بشکست امان من

گفتم که منم ای جان در پرده مسیحایی
صد قوم دگر دیدم سرگشته بسان من

گویند عطاری را چونی تو ز ترسایی
حقا که درون خود کفر است نهان من
وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۶۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.