۳۳۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۷۲

هر که جان درباخت بر دیدار او
صد هزاران جان شود ایثار او

تا توانی در فنای خویش کوش
تا شوی از خویش برخودار او

چشم مشتاقان روی دوست را
نسیه نبود پرتو رخسار او

نقد باشد اهل دل را روز و شب
در مقام معرفت دیدار او

دوست یک دم نیست خاموش از سخن
گوش کو تا بشنود گفتار او

پنبه را از گوش بر باید کشید
بو که یکدم بشنوی اسرار او

نور و نار او بهشت و دوزخ است
پای برتر نه ز نور و نار او

دوزخ مردان بهشت دیگران است
درگذر زین هر دو در زنهار او

کز امید وصل و از بیم فراق
جان مردان خون شد اندر کار او

عاشقان خسته دل بین صد هزار
سرنگون آویخته از دار او

همچو مرغ نیم بسمل مانده‌اند
بیخود و سرگشته از تیمار او

صد هزاران رفته‌اند و کس ندید
تا که دید از رفتگان آثار او

زاد عطار اندرین ره هیچ نیست
جز امید رحمت بسیار او
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۷۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۷۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.