۱۸۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳

از لعل آبدار تو پاسخ همی رسد
وز زلف تابدار تو دل را دمی رسد

پرورده شد ز خون دلم سالها غمت
در انتظار آنکه مگر محرمی رسد

لیکن به دولت شه شادان شود به حکم
هر گه که بندگان را بر دل غمی رسد

بهرام شاه آنکه به اقبال و نصرتش
هر روز ذکر فتحی از عالمی رسد

سوریست مخلصان را از تیغ او کز آن
هر لحظه دشمنان را نو ماتمی رسد

سکر ز شاه گیتی نومیدی ز بخت؟
بگذار ای زمانه اگر همدمی رسد

تشریفهای بنده حسن برقرار خویش
تقریر کرد شاه ولیکن نمی رسد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.