۲۱۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۱

گر دوست غم دوست بخوردی سره بودی
ور دشمنییی نیز نکردی سره بودی

خاریست مرا در دل و دیده ز فراقش
تریاق چنین خاری وردی سره بودی

با درد بود عاشقی مردم اگر هم
جستی ز کف عشق بدردی سره بودی

زین روح که بی گرد نمی خیزد ازو هیچ
کز عشق برآوردی گردی سره بودی

دل عشق به جان جست ولیک ار نشدی زان
عاجز چو زنی آنگه مردی سره بودی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.