۲۰۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۳

خه خه که چو بوالعجب نگاری
یارب که چه دلفریب یاری

در بزم چو کبک در خرامی
در رزم چو باز در شکاری

در میدان است گوی حسنت
وقتست که می کنی سواری

سوگند خوری که بی تو شادم
سوگند مخور که استواری

ای روی نکو بسی نمانده است
تا هر چه بتر برویم آری

در کار تو من چنین و آنگه
هر دم گوئی که در چه کاری

ای شمسه نیکوان چه گویم
تا خاطر خویش بر گماری

بر من شمر ار نباشدت رنج
تا کی دو سه بوسه شماری

نی نی غلطم مرا بحل کن
تو بوسه کم بها نداری

با صبر ضعیف و عقل سستم
هر دم گوئی بر وی خواری

ای عقل بپای تا چه مرغی
وی صبر بیار تا چه داری

گر بی خبری ز من عجب نیست
کز خوی خودت خبر نداری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.