۲۱۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۹

ایکه دل را دل و جان را جانی
وز دل و جان چه نکوتر آنی

از تو دل در بر من عاریتی
بی تو جان در تن من زندانی

دل فدای تو که بس دلجوئی
جان نثار تو که خوش جانانی

ایکه در دل چو جهان می دانی
آه کز دیده چو جان پنهانی

عاشق زار توام می بینی
بنده خاص شهم می دانی

قصه آتش دل من چکنم
خود تو چون آب فرو می خوانی

در میان دلی و این چه عجب
وطن گنج بود ویرانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.