هوش مصنوعی:
در این متن، شاعر از روزگار شکایت میکند و بیان میکند که روزگار از او خجل است زیرا گوهری مانند او را نیافریده است. او به خود جرأت میدهد که حقایق را بدون ترس بیان کند و هرچه پیش آید بگوید، چرا که گوهرهای ارزشمندی در سخنانش نهفته است. همچنین اشاره میکند که نثر بد میتواند دروغگوتر از نظم خوب و راست باشد.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و انتقادی است که درک آنها به بلوغ فکری و تجربهٔ زندگی نیاز دارد. همچنین، برخی از اشارات ممکن است برای مخاطبان جوانتر نامفهوم یا سنگین باشد.
شمارهٔ ۳ - در حق آنکه باوی منازعتی داشت گوید
داناست روزگار از او نیستم خجل
کز کان روزگار چو من گوهری نخاست
گفتی بگویم آنچه جزای و سزای تست
از کس مترس و هیچ محابا مکن رواست
هر چه افتدت بگوی که لؤلؤ نهاده ام
نثری که بد دروغ تر از نظم نیک و راست
کز کان روزگار چو من گوهری نخاست
گفتی بگویم آنچه جزای و سزای تست
از کس مترس و هیچ محابا مکن رواست
هر چه افتدت بگوی که لؤلؤ نهاده ام
نثری که بد دروغ تر از نظم نیک و راست
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: قطعه
تعداد ابیات: ۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴ - در مدح خواجه مخلص الدین از سرخس به نشابور فرستاد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.