هوش مصنوعی: شاعر از معجزه‌ها و سحرهای خود می‌گوید که با عصایش دریا را خشک می‌کند، اما برخی او را کلیمی می‌نامند و کارش را عصیان می‌دانند. او با عصا بر دل سنگین دیگران می‌زند، اما چشمه‌ای از آن نمی‌جوشد و دریای عطایش خشک می‌شود. با این حال، از دل سیاه آنان حتی نم‌ای هم برنمی‌خیزد.
رده سنی: 16+ این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و ادبی است که درک آن به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات کهن فارسی نیاز دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و نمادهای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد.

شمارهٔ ۵

شعرم چو گشت معجزه و سحر از او بکاست
گفتند همگنان تو کلیمی و این عصاست

بر بحر دست خواجه زدم خشک رود شد
گفتم بلی نشان عصا این بود عصاست

بار دگر چو بر دل سنگین او زدم
نگشاد چشمه ها و نیامد قیاس راست

جوی کفش که بحر عطا بود خشک شد
لیک از دلش که سنگ سیه بود نم نخاست
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: قطعه
تعداد ابیات: ۴
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴ - در مدح خواجه مخلص الدین از سرخس به نشابور فرستاد
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.